آنیلآنیل، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

آنیل دختر خرداد

خاطرات 14 شهریور

یک شنبه ١٤ شهریور رفتیم تبریز خونه دوست بابایی. بابایی قرار بود بره دانشگاه برا پایان نامه ش ما هم باهاش رفتیم. دختر خوبی بودی ولی این سری خسته بودی زیاد گریه میکردی. دوشنبه شب با آقا فزین و خانومش ندا رفتیم بازار. تبریز خیلی خوب بود از لحاظ تنوع لباس و قیمت. کلی برات خرید کردیم کیف داد.  برا زمستون یه کاپشن گرفتیم یه عالمه لباسو یه سویی شرت. فدای دخمل خوشگلم بشم که ندا میگفت خیلی بابایی هستی وقتی رفتیم یه مغازه که لباس ببینیم هوا سرد بود ندا گفت برو تو ببین من آنیل رو نگه داشتم. همین که از ماشین پیاده شدم نگو تو گریه و جیغبلند سر دادی ندا هی دست تکون میداده و من نمیدیدم برگشم دیدم هلاکه . رفتم تو ماشین همین که بغلت کردم آروم شدی !....
16 شهريور 1391

یه اتفاق بد

امروز صب میخواستم ناخونتو بگیرم نفسم، تو انگشت ششم  اشتباهی پوستتم گرفتم وای وای خیلی بد بود خون اومد کم نبود ترسیدم عذاب وجدان گرفتم شدید یه عالمه گریه کردی گلم ببخش عزیزم عاشششششششششقتم عمدی نبود که! فدات بشم الهی خیلی دوست دارم دیگه نمیذلرم اتفاق بد برات بیفته بوسسسسسسسسسسسس ...
16 شهريور 1391

دو ماهگیت مبارک

دو ماهه شدی و خانومی شدی برا خودت عزیزکم. کلی بزرگتر شدی کارای جالب میکنی اینکه عاشق توپی هستی که برات خریده بودم. عاشق لوستر  و چیزایی که از بالا سرت آویزون میکنم هستی. تو ذوق میکنی و من با ذوق تو ذوق میکنم. فدات بشم الهی. خدارو شکر مسافرتمون باعث شد دل دردت از بین بره انقد که ماشین تکون میخورد و روده هات خوب کار کرد واکسن دو ماهگیت رو هم زدن و دختر خوبی بودی و زیاد گریه نکردی زودم خوب شدی.  راستی از تهران اون عروسکی که خیلی وقت دنبالش میگشتم پیدا کردم و خریدم عروسک کیتی. خوشحالم که خوشگلشو پیدا کردم. اینم عکسای روز 28 مرداد شنبه دو ماهگی:       ...
1 شهريور 1391

اولین مسافرت

سلام دوستای گلم این مدت که نبودیم دلمون براتون تنگ شده بود. دلیل نبودنمون مسافرت بود. 14 مرداد روز شنبه با عمه پری و آقا امید و داداش صمد و خاله الی و آرش و فرزاد و یاشار رفتیم گردش داخل شهر (دریاچه نئور) این شد اولین گردش آنیل جون، خوب بود فقط هوا بادی بود برا همینت واسه چند دقیق آنیل رو از ماشین پیاده کردم اونم برا عکس گرفتن. روز ٤شنبه ١٨ مرداد صب ساعت ٩ با آقا امید و عمه پری و خاله الی راه افتادیم به طرف زنجان غار کتله خور(واقع در سلطانیه) و بعد همدان غار علیصدر و مسجد و... . جالب بود از این بابت که توی غار بسیار سرد بود پامونو که گذاشتیم آنیل شروع کرد به جیغ زدن!!! پدر مهربونش آنیل جون رو پوشوند و گرمش کرد آنیلم تا آخر تخت گرفت خوابی...
1 شهريور 1391
1